از اولین باری که لینوکس رو مستقیما روی سیستمم نصب کردم خاطره خوشی ندارم! 🙂 اون موقع (۷-۸ ماه پیش از زمان نوشتن این پست!) OpenSUSE 11 رو روی سیستمم نصب کردم. چند روزی هم باهاش کار کردم ولی چنگی به دلم نزد! این بود که تصمیم گرفتم از روی سیستم حذفش کنم! تا اون روز تجربه نصب n باره ی ویندوز در یک روز رو داشتم! 😀 ولی نمی دونستم که لینوکس رو چه طوری از روی سیستمم حذف کنم! واسه همین از داخل ویندوز اون پارتیشنی رو که روش لینوکس نصب کرده بودم حذف و دوباره فرمت کردم! غافل از اینکه یه موجودی به اسم آقای Grub بوده که بوت سیستم رو مدیریت میکرده و با این کار من نابود شده! هیچی دیگه سیستمو که ریست کردم دیدم که ویندوز هم بالا نمیاد 🙁
دیگه به هر مصیبتی بود وینوز رو برگردوندم! از اون به بعد هم دیگه سراغش نرفتم تا اینکه توی یکی از پروژه هایی که کار میکردم با CentOS روی یه سرور Dedicated آشنا شدم. خیلی از کار کردن باهاش لذت بردم! البته جز از طریق کامند نمیشد باهاش کار کرد. ولی همون کامندی که خیلی ها ازش فراریند روحمو حسابی شاد کرد! 🙂 این بود که تصمیم گرفتم روی سیستم خودم هم ازش استفاده کنم.
اول روی vmware نصبش کردم ولی خیلی کم پیش می اومد که برم سراغش. تا این که تصمیم گرفتم که دنبال نسخه Desktop مناسب بگردم که به CentOS نزدیک باشه! این بود که با Fedora آشنا شدم! 🙂
۲ هفته پسش بود که Fedora 11 منتشر شد و الان دارم ازش لذت می برم!
از دست رضا معلمی…
تو خاطراتتم دست از سر کامپیوتر و لینوکسو .. اینا بر نمیداری…:D
چی کار کنیم دیگه! زندگیمون با کامپیوتر گره خورده! 🙂